دانلود رمان عموزاده [ آهوی چشم سفید ] از مهدخت مرادی
خرید و دریافت فایل کامل رمان جذاب #عموزاده کلیک روی لینک زیر👇
https://forush.co/32514/498346/
معرفی رمان:
آهو صرافیان …
دختری لجباز و یک دنده که در کنار دو خصوصیت قبلی، خودساخته و دارای قلبی مهربان است. رابطه ی عمیق تنگاتنگ او با کوچک ترین عمویش باعث
ایجاد حس صمیمیت و وابستگی عمیقی میان آن دو میشود! این میان ماهان عموزاده ی آهو که سالهاست به هر دری زده تا دست در دست
عموزاده اش راهی خانه بخت شود این بار مصمم تر از قبل قلب و احساس اش را پیش کش میکند آن هم دقیقا زمانی که میکائیل
عموی ته تغاری ناخواسته و بدور از چشم همه دل در گرو برادرزاده بسته! دلدادگی که راز ها برملا میکند و سنت ها میشکند…
در ادامه با ماهمراه باشید و هم قدم شوید تا قدم به قدم ورق بزنیم قصه ی عشق و دلبستگی که که نامش را #عموزاده نهادند…
🥰🥰🥰🥰
خرید و دریافت فایل کامل رمان جذاب #عموزاده کلیک روی لینک زیر👇
https://forush.co/32514/498346/
🥰🥰🥰🥰
قسمتی از رمان:
چک در دستام را به سمت اش دراز کردم و گفتم:
– تاریخ چک و تغییر بده…زدی واسه یکماهه دیگه! گفتم واسه فردا میخوامش
– واسه فردا؟! هر بلایی میخوای سر خودت بیاری بذار واسه یکماهه دیگه! سرم شلوغه حوصله ی جمع کردن گندو کثافتای تورو ندارم آهو! دو شبه دیگه خواستگاریه آرادِ بذار این وصلت سر بگیره اونوقت هر غلطی دلت خواست برو بکن
– خواستگاری پسرت به من مربوط نمیشه…نه مربوط میشه نه مهمه! تاریخ چک من و عوض کن هزار تا کار دارم
حال که دید حرف هایش بی تاثیر بوده و من لجباز تر از آنی هستم که پای روضه هایش بنشینم. عصبانی در را باز کرد! کنار رفت، دستم را گرفت و به داخل کشاند! این بار فریاد زد:
– دختره ی زبون نفهم نمیفهمیی؟!!! حالا که گوشات کیپ شده گم میشی میری تو اتاقت تا روز عقد آراد پات و از خونه بیرون بذاری قلمش و خورد میکنم…
#عموزاده #رمان #رمان_عاشقانه #رمان_جدید #رمان_هیجانی #رمان_آهوی_چشم_سفید
#آهوی_چشم_سفید #مهدخت #مهدخت_مرادی
https://forush.co/32514/498346/
معرفی رمان:
آهو صرافیان …
دختری لجباز و یک دنده که در کنار دو خصوصیت قبلی، خودساخته و دارای قلبی مهربان است. رابطه ی عمیق تنگاتنگ او با کوچک ترین عمویش باعث
ایجاد حس صمیمیت و وابستگی عمیقی میان آن دو میشود! این میان ماهان عموزاده ی آهو که سالهاست به هر دری زده تا دست در دست
عموزاده اش راهی خانه بخت شود این بار مصمم تر از قبل قلب و احساس اش را پیش کش میکند آن هم دقیقا زمانی که میکائیل
عموی ته تغاری ناخواسته و بدور از چشم همه دل در گرو برادرزاده بسته! دلدادگی که راز ها برملا میکند و سنت ها میشکند…
در ادامه با ماهمراه باشید و هم قدم شوید تا قدم به قدم ورق بزنیم قصه ی عشق و دلبستگی که که نامش را #عموزاده نهادند…
🥰🥰🥰🥰
خرید و دریافت فایل کامل رمان جذاب #عموزاده کلیک روی لینک زیر👇
https://forush.co/32514/498346/
🥰🥰🥰🥰
قسمتی از رمان:
چک در دستام را به سمت اش دراز کردم و گفتم:
– تاریخ چک و تغییر بده…زدی واسه یکماهه دیگه! گفتم واسه فردا میخوامش
– واسه فردا؟! هر بلایی میخوای سر خودت بیاری بذار واسه یکماهه دیگه! سرم شلوغه حوصله ی جمع کردن گندو کثافتای تورو ندارم آهو! دو شبه دیگه خواستگاریه آرادِ بذار این وصلت سر بگیره اونوقت هر غلطی دلت خواست برو بکن
– خواستگاری پسرت به من مربوط نمیشه…نه مربوط میشه نه مهمه! تاریخ چک من و عوض کن هزار تا کار دارم
حال که دید حرف هایش بی تاثیر بوده و من لجباز تر از آنی هستم که پای روضه هایش بنشینم. عصبانی در را باز کرد! کنار رفت، دستم را گرفت و به داخل کشاند! این بار فریاد زد:
– دختره ی زبون نفهم نمیفهمیی؟!!! حالا که گوشات کیپ شده گم میشی میری تو اتاقت تا روز عقد آراد پات و از خونه بیرون بذاری قلمش و خورد میکنم…
#عموزاده #رمان #رمان_عاشقانه #رمان_جدید #رمان_هیجانی #رمان_آهوی_چشم_سفید
#آهوی_چشم_سفید #مهدخت #مهدخت_مرادی
۳.۳k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.